گروه بینالملل مشرق - مقالهای که از پی میآید، یکی از روشنگرانهترین مقالات سالهای اخیر درباره شبکههای نفوذ و مداخله آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا در اروپای دوران جنگ سرد است. کنگره آزادی فرهنگی در اروپا، یکی از مهمترین تشکیلات جنگ تبلیغاتی علیه ابرقدرت شرق یعنی اتحاد شوروی بود که توانست بسیاری از مفاهیم و حتی کلیشههای ضد اتحاد شوروی را در دوران جنگ سرد ترویج دهد و جا بیاندازد. این مقاله که به قلم «دنیس بونو»، اولین بار در نوامبر 2003 در پایگاه «شبکه ولتر» منتشر شد به اجمال تاریخچهای روشنگرانه از کنگره آزادی فرهنگی اروپا و روابط آن با دولت آمریکا ارایه میدهد.
جنگ سرد؛ نبرد ایدهها و ایدئولوژیها
ایالات متحده برای مقابله با نفوذ شوروی در اروپا پس از پایان جنگ دوم جهانی، شبکهای از نخبگان طرفدار آمریکا ایجاد کرد که در آن شمار زیادی از روشنفکران اروپایی مشارکت داشتند. از چهره های مطرح اروپایی وابسته به این شبکه میتوان به «ریموند آرون» و «میشل کروزیه» اشاره کرد. این شبکه مسوول شکلدادن به یک ایدئولوژی ضدکمونیزم بود که در جنگ سرد هم مقبول محافظهکارانراست و هم سوسیالیستها و رفرمیستهای مخالف شوروی در اروپا قرار بگیرد. این شبکهها بار دیگر توسط دولت بوش احیاء شد. امروز این شبکه با ابزار تبلیغاتی و فرهنگی که در اختیار دارد، مسوول اشاعه ایدههای محافظهکاران آمریکایی به طور خاص و نئولیبرالیزم جهانی به طور عام است.
در 1947، اروپای ویران از جنگ دوم جهانی، تبدیل به هدف اصلی پروزه نفوذ فرهنگی آمریکا از یک سو و اتحاد شوروی از سوی دیگر شد. از 1947 دولتهای آمریکا، سیاست مداخلهجویانه را با پشتیبانی ویژه سرویسهای مخفی و سیا، با هدف جلوگیری از گسترش احزاب کمونیستی در اروپا در پیش گرفتند.
نیت آمریکاییها این بود که گروه نخبگان طرفدار آمریکا را از طریق «طرح مارشال» (طرح بازسازی اروپای ویران از جنگ توسط آمریکا) ایجاد و از روشنفکران ضدکمونیستی هم حمایت کنند. این پروژه دیپلماسی فرهنگی با تاسیس «کنگره آزادی فرهنگی» که شخصیتهای مختلفی که به روشهای مختلف درگیر فعالیتهای نفوذ و مداخله آمریکا در اروپا بودند، در آن عضویت داشتند، این فعالیتها سر و شکل تازهای به خود گرفت.
از زمان تاسیس تا رسوایی بزرگ 1967، کنگره آزادی فرهنگی نوک پیکان دیپلماسی فرهنگی آمریکا در اروپا پس از پایان جنگ جهانی دوم بود. روشنفکران، نویسندگان، روزنامهنگاران و هنرمندان تحت نام این کنگره گرد هم میآمدند تا برنامهای دیپلماتیک و فرهنگی برای شکست ایدئولوژی مارکسیسم طراحی کنند. مجلات، سمینارهای رسانهای، برنامههای پژوهشی، کمک هزینههای دانشگاهی و ایجاد شبکههای ارتباطی غیررسمی، به این تشکیلات امکان آن را میداد که تاثیری واقعی بر حلقههای دانشگاهی، سیاسی، و هنری...اعمال کنند.
کنگره به مدت 25 سال روشنفکران اروپایی را جهت ایجاد شبکههای مداخله پایدار در اروپا برای آمریکا به استخدام خود در میآورد، که مرکز عمل عمل آن هم فرانسه بود. این شبکهها حتی با انحلال این کنگره هم بر جای ماندند و در دوران ریاست جمهوری جرج بوش پسر دوباره فعال شدند.
امروزه، این شبکهها عوامل اجرای سیاستهای دیپلماسی فرهنگی نئوکانها و نئولیبرالیزم آمریکایی هستند.
سرچشمه کنگره آزادی فرهنگی
کنگره آزادی فرهنگی در 1950 و در برلین اشغالی، در منطقه تحت کنترل آمریکا ایجاد شد. اولین دبیرکل کنگره، «ملوین لاسکی»، روزنامه نگار سابق مجله نیویورکر بود که از پایان جنگ دوم جهانی در برلین زندگی می کرد. او که عضو یک گروه شبه نظامی چپ ضداستالینیستی نیز بود که بعدا سردبیر مجله «دِر مونات»(ماه) شد، مجله ای که در 1947 با حمایت دفتر حکومت نظامی آمریکایی در آلمان و زنرال «لوسوس کلس»، پروکنسول منطقه اشغالی تحت کنترل آمریکا در آلمان تاسیس شده بود.
ملوین لاسکی
او که از طرف یک کمیته مستقل و غیررسمی حمایت می شد، تلاش می کرد که روشنفکران لیبرال و سوسیالیست را همزمان در یک سازمان دور هم جمع کند. کمیته پشتیبانی شامل شخصیت هایی چون فیلسوف برجسته آلمانی، «کارل یاسپرس»، اندیشمند سوسیالیست فرانسوی «لئون بلوم»، نویسندگان نامدار فرانسوی چون آندره ژید(که مدتی وزیر فرهنگ فرانسه هم بود) و فرانسیس بوریا، اساتید داشنگاه همچون «ریموند آرون»، و روشنفکران آمریکایی همچون جیمز برنهام و سیدنی هوک(نظریه پردازان اصلی حلقه روشنفکران نیویورکی) می شد. گرچه روشنفکرانی از کشورهای دیگر جهان، به ویژه جهان سوم، هم عضو آن بودند، ولی حوزه عمل کنگره آزادی فرهنگی صرفا اروپا بود.
کارل یاسپرس
لئون بلوم
آندره ژید
کنگره تحت کنترل روشنفکران آمریکایی، به ویژه سوسیالیستهای تروتسکیست (طرفداران لئون تروتسکی رقیب اصلی استالین، رهبر شوروی، که در تبعید به سر میبرد) قرار داشت، شخصیت های معروفی چون سول لویتاس و الیوت کوهن و جمعی از نویسندگان طرفدار اروپای فدرال همچون آلتیرو اسپینلی و دنیس روگه مول.
در پشت چهره آشکار کنگره، مقامات هدایت کننده آن ارتباطات عمیقی با شبکه های نفوذ آمریکایی پس از جنگ دوم جهانی داشتند، نهادهایی چون اداره طرح مارشال، کمیته آمریکایی اروپای متحد(ACUE).
کمیته آمریکایی اروپای متحد ACUE، تشکیلاتی بود که در 1948 با پشتیبانی شخصیت های حکومتی آمریکا(رابرت پَترسون، وزریر جنگ، پاول هافمن، رییس اداره طرح مارشال) تاسیس شد. در سال 1951، این روابط میان کنگره آزادی فرهنگی و سازمان های دولتی آمریکایی، با دیدار «هنری فرِنی» از طرف (ACUE) و مسوولان کنگره آزادی فرهنگی از حالت مخفی درآمد و علنی شد.
مانیفست کنگره: پایان ایدئولوژی و عصر تکنوکراسی
کنگره در واقع بر اساس مانیفستی شکل گرفت که فیلسوف آمریکایی، «جیمز برنهام» در 1941 منتشر کرده بود. نام این مانیفست که در قالب کتاب منتشر شد، «انقلاب مدیریتی» بود که یک گفتمان جدید را مطرح می کرد. برنهام که مخالف فلسفه مارکسیسیتی تاریخ بود، بر ظهور یک دوران جدید موسوم به «عصر مدیران» تاکید می کرد.
جیمز برنهام
به نظر او طبقه جدیدی، یعنی طبقه مدیران، کنترل دولت ها و شرکت ها در شرق و غرب را در اختیار داشتند. یک طبقه جدید که او آن را «مدیران» می نامید.
برنهام دوران تمایز مارکسیسیتی میان سرمایه/دستمزد یا به طور عام تر سرمایه دار/کارگر را به سر رسیده می دانست. او معتقد بود که سیاستمداران و صاحبان سرمایه قدیمی کم کم با نسل جدیدی از تکنیسین ها، از مدیران، جایگزین می شوند که دیگر تعلقات ایدئولوژیک ندارند(همان بحثی که به عنوان اولویت تعهد بر تخصص یا بالعکس در دهه های 60 و 70 در کشور ما هم جریان داشت).
از راست: جیمز برنهام، ایروینگ براون(مامور سیا و فعال کارگری)، آرتور کوستلر(نویسنده معروف و عامل IRD انگلستان)
به واقع برنهام طرفدار یک دیدگاه جایگزین به جای ایدئولوژی های چپ و راست بود. به طور عینی و عملی، برنهام قصد داشت اندیشمندان و صاحبان قلم محافظه کار و روشنفکران چپ غیرکمونیست را زیر یک چتر جمع کند تا جبهه ای فرهنگی در جنگ علیه کمونیزم بگشایند.
البته لازم به ذکر است که خود برنهام نیز یک سوسیالیست تجدیدنظر کرده بود. او و دوستش سیدنی هوک، چپ های تروتسکیست بودند که دشمن اصلی استالینیزم اتحاد شوروی محسوب می شد. او حتی در دوره ای عضو یک گروه نظامی وابسته به بین الملل پنجم کمونیستی هم بود، ولی بعدها با ایدئولوژی تروتسکی دچار چالش شد و کم کم موضع ضدکمونیست گرفت. همین باعث شد که جزء حلقه موسس کنگره آزادی فرهنگی در 1950 باشد. در گذار از تروتسکیسم به ضدکمونیزم بود که مانیفست «انقلاب مدیریتی» را نوشت. او مسوول جذب بسیاری از روشنفکران کمونیست سابق بود که از تروتسکیزم یا استالینیزم دل کنده بودند. و اکنون دشمن اصلی خود را اتحاد شوروی می دانستند. مهم ترین حلقه این روشنفکران، حلقه روشنفکران نیویورکی بود.
در واقع، کنگره آزادی فرهنگی را می توان یکی از اولین اندیشکده ها به سبک مدرن و یکی از متنفذترین آن ها دانست که توانست در دهه های 1950 و 1960 میلادی تقریبا بیشتر گروه های سیاسی ضدشوروی و روشنفکران لیبرال و سوسیالیست های ضدکمونیزم سرشناس را زیر چتر خود بیاورد.
در کنار برنهام، متفکر کلیدی دیگر در تاسیس و اداره کنگره آزادی فرهنگی، ریموند آرون، جامعه شناس سیاسی مشهور و برجسته فرانسوی بود. آرون هم یک سوسیالیست سابق بود که به مرور ضدکمونیزم شد. او در کنار «مانه اسپربر» نظریه پردازان اصلی ضدشوروی کنگره بودند.
ریموند آرون
ریموند آرون(چپ)، هنری کیسینجر(راست)
در کنگره بین المللی میلان در 1955، ریموند آرون در کنار 5 نفر دیگر، سخنرانان اصلی اجلاس بودند. یکی از این سخنرانان «فریدریش فون هایک» بود که که به عنوان پدر «نئولیبرالیزم» شناخته می شود و نقش اصلی را در تئوریزه کردن هژمونی فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ایالات متحده داشت.
فریدریش فون هایک
«میشل کروزیه»، تبدیل یک سوسیالیست ضدآمریکا به مامور سیا
میشل کروزیه را می توان یکی از محصولات شاخص شبکه های وابسته به کنگره آزادی فرهنگی دانست. او که در ادامه دهه 1950 به کنگره پیوسته بود، به یکی از مهره های اصلی دیپلماسی فرهنگی آمریکا تبدیل شد.
در اوایل دهه 1950، او یک نویسنده چپ گرای رادیکال بود که در مجله ای تحت مدیریت «ژان پل سارتر»، فیلسوف شاخص اگزیستانسیالیست فرانسوی قلم می زد. او به خاطر نوشتن مقاله ای به نام «مهندسی انسانی» در این مجله اسم و رسمی پیدا کرد. موضوع مقاله نقد شدید استخدام دانشمندان و شیوه های حمایت حکومت امریکا از چهره های فرهنگی اروپا بود.
میشل کروزیه
کم کم او در کنار ریموند آرون، به عنوان تئوریسین های اصلی کنگره مطرح شدند که «راه سوم»(جدای از چپ و راست) را تبلیغ می کرد. سرفصل های فکری که آن ها تبلیغ می کردند شامل این موارد بود: پایان ایدئولوژی ها، عقلانیت سیاسی، مشارکت کارگران در مدیریت شرکت ها، انتقاد از فعالیت های پارلمانی و تبلیغ تکنوکراسی(فن سالاری) و تخصص.
میشل کروزیه در سالخوردگی
نقطه عطف کاری کروزیه در 1967 رقم خورد. او تحت حمایت «استنلی هافمن»(همکار مجله اسپریت و موسس مرکز مطالعات اروپایی) به استخدام دانشگاه هاروارد درآمد. دانشگاه هاروارد در این مقطع، چند سالی بود که در ارتباط نزدیک با آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا(سیا) قرار داشت و مهم ترین مرکز جذب نیروی آکادمیک برای سیا محسوب می شد. در همین جا بود که او با «هنری کیسینجر» معروف و «ریچارد الیوت نویشتاد»، مشاور سیاست خارجی رییس جمهور ترومن، مرتبط شد.
ریچارد الیوت نویشتاد
کروزیه از طریق کلوبی تحت ریاست نویشتاد مرتبا با «جو بوئر» Joe Bowerملاقات می کرد. جو بوئر، شاگرد و مرید «مک جرج باندی»McGeorge Bundy، استراتژیست آمریکایی و مشاور امنیت ملی دو رئیس جمهور آمریکا، جان اف. کندی و لیندون جانسون بود. به علاوه، باندی مدیر اجرایی «بنیاد فورد، یکی از بزرگ ترین و متنفذ ترین سازمان های غیردولتی آمریکا با ماموریت اشاعه ارزش های آمریکایی و پیشبرد دیپلماسی فرهنگی این کشور در سرتاسر دنیا بود.
مک جرج باندی
بعد از رسوایی سال 1967، میشل کروزیه یک متفکر آمریکادوست محصول کنگره آزادی فرهنگی، شاخص ترین کسی بود که برای بازسازی این سازمان ضدکمونیست مورد توجه آمریکایی ها بود.
از کنگره آزادی فرهنگی تا انجمنهای بینالمللی آزادی فرهنگی
رسوایی منابع مالی پنهان کنگره در 1967 جنبه عمومی پیدا کرد. در جریان جنگ ویتنام، این ماجرا از طریق یک کارزار مطبوعاتی افشای عمومی یافت. گرچه اولین بار در 1964 بود، نیویورک تایمز تحقیقاتی را درباره «بنیاد فِرفیلد»Fairfield Foundation مهم ترین موسسه تامین کننده وام برای کنگره و ارتباطات این موسسه با سازمان سیا منتشر کرد.
در آن زمان(1964)، سیا از طریق عامل نفوذی خود جیمز انگلتون، تلاش کرد تا نام کنگره آزادی فرهنگی را از گزارش های نیویورک تایمز سانسور کند.
رهبران کنگره آزادی فرهنگی بعد از انتشار اولین گزارش ها در این زمینه، با کمک بنیاد فورد که از 1966 مسوول کلیه امور مالی کنگره شده بود، دست به یک تصفیه در سازمان خود زدند. مک جرج باندی، ریموند آرون را برای مدیریت بازسازی کنگره پیشنهاد کرد. با این حال، در 1967 خود آرون این مسوولیت را به دلیل آشکار شدن ابعاد رسوایی ارتباط با سیا در اروپا نپذیرفت. در بازسازی کنگره آزادی فرهنگی، عنوان آن هم به «انجمن بین المللی آزادی فرهنگی» تغییر یافت و قرار بود که محدوده فعالیت آن به فراتر از اروپا گسترش یابد. با این حال، در 1967، غلی رغم فعالیت های پشت پرده سرویس های مخفی برای جلوگیری از بیشتر شدن افتضاح، مقاله ای در مجله «Rampant»، موج جدید از رسوایی های غیرمنتظره را در تاریخچه کنگره آزادی فرهنگی به دنبال داشت. «تامس برِیدن»، که در 1950 به عضویت سیا درآمده بود و مسوولیت بخش سازمان های بین المللی را در سیا به عهده گرفت، در مقاله ای با عنوان جنجالی «من خوشحالم که سیا غیراخلاقی است!»، بودجه های سری کنگره را تایید کرد.
تامس بریدن، از مدیران سیا و رابط سازمان با کنگره
از 1973، مک جرج باندی، مدیر اجرایی بنیاد فورد، فعالیت سازمان خود را در اروپا کاهش چشمگیری داد. در نتیجه کاهش حمایت مالی و مدیریتی آمریکا از کنگره از طریق موسسه فورد، و البته خراب شدن اعتبار و وجهه آن به علت آشکار شدن ارتباط تنگاتنگ با سیا، «انجمن بین المللی آزادی فرهنگی» نفوذ خود را از دست داد و در 1975 منحل شد.
به هر روی، کنگره آزادی فرهنگی در کنار طرح مارشال، ACUE و شاخه نظامی تشکیلات عملیات پشت پرده آمریکا در اروپا (stay behind) در دوران جنگ سرد، ستونهای اصلی پیشبرد دیپلماسی مداخلهجویانه واشینگتن در اروپا بود. این همکاری در فرانسه هنوز هم فعال است که با کمک بنیادهای آمریکایی از روشنفکران «راه سوم» فرانسوی حمایت میکنند.
منبع:https://libcom.org/history/articles/cultural-cold-war
http://jacketmagazine.com/12/pybus-quad.html
https://newrepublic.com/article/122452/arguing-against-evil
http://monthlyreview.org/1999/11/01/the-cia-and-the-cultural-cold-war-revisited
http://www.newcriterion.com/articles.cfm/What-was-the-Congress-for-Cultural-Freedom--5597